جدول جو
جدول جو

معنی رفوزه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

رفوزه کردن
(تِ شِ کَ دَ)
رد کردن ’در امتحان’. نپذیرفتن در امتحان. مقابل قبول کردن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به رفوزه و رفوزه شدن شود
لغت نامه دهخدا
رفوزه کردن
رد کردن (در امتحان) پذیرفته نشدن مقابل قبول کردن
تصویری از رفوزه کردن
تصویر رفوزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دریوزه کردن
تصویر دریوزه کردن
گدایی کردن، برای مثال نوری از پیشانی صاحبدلان دریوزه کن / شمع خود را می بری دل مرده زاین محفل چرا (صائب - ۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
(رَ تَ)
گدایی کردن. تکدی. صدقه خواستن. وام خواستن:
خاقانی ازین درگه دریوزۀ عبرت کن
تا از درتو زین پس دریوزه کند خاقان.
خاقانی.
ای با تو مرا دوستی سی روزه
وز خدمت وصل تو کنم دریوزه.
خاقانی.
چشمه ای کاین حصار پیروزه
کرده زوآب و رنگ دریوزه.
نظامی.
لنگر عقل است عاقل را امان
لنگری دریوزه کن از عاقلان.
مولوی.
دریوزه ای کردم زتو در اقتضای آشتی
دی نکته ای فرموده ای جان را برای آشتی.
مولوی.
کوزه از بحر چو دریوزه کند
بحر پیداست چه درکوزه کند.
جامی.
نوری از پیشانی صاحبدلان دریوزه کن
شمع خود را می بری دل مرده زین محفل چرا.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
کنایه از قبا کردن جامه. (آنندراج). چاک کردن. (فرهنگ فارسی معین). مانند خرقه کردن که دریدن جامه از بی صبری در سوک یا جز آن باشد. (یادداشت مؤلف) :
من جامه بر وفات کرم فوطه کرده ام
جز فیض لطف تو که فرودآردم ز سوک.
ظهیر فاریابی
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
رد شدن. (در امتحان). پذیرفته نشدن. مقابل قبول شدن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به رفوزه و رفوزه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَسْ سُ کَ دَ)
قسمت کردن. نصیب دادن: ایزد تعالی توفیق خیرات دهاد و سعادت این جهان و آن جهان روزی کناد. (تاریخ بیهقی). این ضیاع ازهمه ضیاع بخارا بقیمت تر است و خوشتر و خوش هواتر خدای تعالی روزی کرد تا جمله بخرید. (تاریخ بخارا). روزی مکن که دل بیگناهی از من بیازارد. (مجالس سعدی).
آنرا که طوق مقبلی اندر ازل خدای
روزی نکرد چون نکشد غل مدبری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تُ / تَ کَ دَ)
اورود کردن بره و مرغ و جز آن و سمیط نمودن. (ناظم الاطباء). کندن و پاک کردن موی گوسفند و مرغ پس از کشتن. مرغ یا گوسفند را پس از ذبح در آب گرم انداختن و موهای آنرا پاک کردن و کندن. آورید کردن: مرغان گردانیدن گرفتند و خایه و کواژه و آنچه لازم روزمهرگان است ملوک را از سوخته و برگان روده میکردند. (تاریخ بیهقی چ دکتر فیاض و دکتر غنی ص 502). رجوع به سمیط و روده و آورید کردن شود، ریختن آب گرم به روی آرد جهت خمیر کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ دَ)
غلبه کردن. (از صحاح الفرس) :
به مرو شاهجان باشی تو آنگه
که اینجا لشکر سرما کند فوز.
سوزنی.
رجوع به فوز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ کَ دَ)
لقط. (منتهی الارب). رفاء. (مهذب الاسماء). اصلاح کردن و درست کردن جای رفته و سوده یا پارۀ جامه. پینه. (یادداشت مؤلف) :
دگر ره شاه رامین را عفو کرد
دریده بخت رامین را رفو کرد.
(ویس و رامین).
جامۀ دین مرا تارنماندی و نه پود
گر نکردی به زمین دست الهی رفوم.
ناصرخسرو.
خوش باش که این جامۀ مستوری ما
بدریده چنان شد که رفو نتوان کرد.
(منسوب به خیام).
جامۀ هر کس که بدرید فقر
رشتۀ انعام تو کردش رفو.
ظهیرفاریابی.
نکند شیشه کس رفو به تبر.
سنایی.
با جفای تو بر که خورد از عمر
شب یلدا رفو که کرد پرند.
خاقانی.
نتواند آفتاب رفو کردن آن لباس
کاندر سماع عشق دریدم به صبحگاه.
خاقانی.
عجبی نیست ز دارایی عدل سلطان
ماهتاب ار کند از رفق رفو کتان را.
نظام قاری.
چنان شد که مهتاب از عدل او
به تأثیر کردی کتان را رفو.
نظام قاری.
گر رشته های طول امل را کنند صرف
مشکل که چاک سینۀ ما را رفو کنند.
صائب تبریزی (از آنندراج).
چون گلرخان به جانب عشاق رو کنند
صد چاک دل به تار نگاهی رفو کنند.
محمد خوانساری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
زه زدن واخوردن رد شدن (در امتحان) پذیرفته نشدن (در امتحان) مقابل قبول شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریزه کردن
تصویر ریزه کردن
خرد کردن کوفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفوه کردن
تصویر تفوه کردن
بر زبان آوردن، دهان گشودن بزبان آوردن، سخن گفتن: (حتی باین کلمه تفوه نباید بکنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوطه کردن
تصویر فوطه کردن
چاک کردن (قبا) قبا کردن (جامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوطه کردن
تصویر فوطه کردن
((~. کَ دَ))
چاک دادن قبا
فرهنگ فارسی معین
رفوکردن جامه و چیزهای دیگر، دلیل بر جنگ و خصومت کند. اگر بیند جامه خویش یا جامه اهل یا دستاری یا مقنعه را رفو می کرد، دلیل که او را با کسی از خویشان جنگ و خصومت افتد. محمد بن سیرین
اگر بیند جامه خویش را رفو می کرد و نتوانست، دلیل که از جهت عیال خود غم و اندوه خورد و رفوگر در خواب خداوند جنگ و خصومت بود و با همه کس به گفتگوی درماند و جهد کند تا کار خویش را صلاح آورد و از خصومت باز رهد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب